۱۳۸۷ مهر ۲۵, پنجشنبه

عجب تلخ است

خطاب به تمام کسانی که به تمامیت ارضی ایران حساسند اما به اخبار همه‏ی ایران به یک اندازه حساسیت نشان نمی‏دهند

من، هم انسانم، هم بلوچ، هم ایرانی. هم انسان بودنم را دوست دارم هم بلوچ بودنم را هم ایرانی بودنم را. خیلی زجر کسیدم تا انسان شدم. بلوچ که بودم زجر می‏کشیدم. ایرانی که شدم آزرده شدم. من معنی چوب دو سر طلا را تا زمانی که فقط بلوچ بودم نمی‏دانستم. ایرانی که شدم معنیش را فهمیدم. حالا سعی دارم انسان باشم و کم کم دارم متوجه می‏شوم انسان می‏تواند چوپ سه سر طلا هم باشد. به جای تفنگ و مرده باد و زنده باد که در خونم نبود من از اول نوشتن را انتخاب کردم. اما وقتی که ناکسان به ایرانی بودنت حمله می‏کنند تو مشکل است که فراموش کنی یک انسان ایرانی هستی. و وقتی یک مشت کرکس به بلوچ بودنت حمله می‏کنند غیر ممکن می‏شود تو یادت برود که تو انسان ایرانی بلوچی هستی. از اول انقلاب کشتند برادران و خواهران ما را و گفتند قاچاقچی هستند، ماندم که چطور برای ایرانی بودنم و انسان بودنم شرح بدهم بلوچ بودنم را. حالا می‏کشندمان به همان جرم قدیمی و جرمهای من در آوردی: اراذل و اوباش، وهابی‏ها، طرفداران عبدالمالک و...
اخیراً شمشیر را از رو بسته‏اند: روحانی و غیر روحانی،با سواد و بیسواد، قاچاقچی و کاسب، زن و مرد، پیر و جوان را از دم تیغ رد می‏کنند। استان ما پرت‏تر از آن است که ککی اپوزسیونی را بگزد. اطلاعات ایرانی‏ها از استان سیستان و بلوچستانشان کمتر از آنست که بتوانند فرق یک بلوچ ایرانی با یک مهاجر افغانستانی را بدانند. و وجدان انسانها چنان درگیر احتیاط است که فرمایش بی ارزشِ خاتمی که امام را متفکرترین اصلاح طلب معرفی می‏کند بیشتر ارزش خبری پیدا می‏کند تا بمباران روستاهای دومگ و گلوگاه و شورو. چقدر دردناک است چوب سه سر طلا بودن. من در این روستا‏ها نفس کشیده‏ام. کلاسهای کپریش را دیده‏ام و مردمی را که عمریست ایلیاتی زیسته‏اند و از روستای خود بیرون نرفته‏اند مثل اینکه شما را می‏شناسم، می‏شناسمشان و مثل اینکه ایرانی را و انسانها را دوست دارم، دوستشان دارم. عجب رنجیست دیدن و ندیدن. عجب تلخ است خبرهایی که می‏رسد از استان سیستان و بلوچستان.

http://balouch.blogspot.com/2008/10/blog-post_8284.html

هیچ نظری موجود نیست: